آی بالالاریم الله سیزین باشیزی اوجاتسین مامان جانم، دور سرت بگردم، بیتابی نکن، درد همه ما که یکیه، غصه چی را میخوری؟ خودم میام فرشهایت را چنان میشورم که نو تر از قبلش شود، حالا بیا این لقمه را بگیر، بعدش را خدا کریم است؛ سرم را به طرف صدا میچرخانم، جوانی با شلوار کتانی شش جیب جنگی، موهای پریشون و چشمهای خواب آلود که در یک دستش ظرف سفید یکبار مصرف غذا و در دست دیگرش لقمهای است که برای آن مادر گرفته است؛ نگاهش میکنم، متوجه من نیست، دوباره همین که میخواهد یک لقمه برای خود بگیرد، دو بچه به طرفش میروند، صدایشان ضعیف است و نمیشنونم چه میگویند، اما میبینم که باز چند لقمه کوچک گرفت و داد دست بچهها. جلوتر میروم و میگویم برادر من، همه غذایت را که بخشیدی! سراسیمه نگاهم میکند: «لقمه نیست، آرامبخش هست؛ هر چی انرژی مثبت دارم را در این لقمهها ریخته و دست این بندگان خدا میدهم». اینها را یک بسیجی فرمانده در محل اسکان زلزلهزدگان شهر فیرورق میگوید.نامش امیرحسین احمدپور است و به قول خودش خادم کمپ شهید سلیمانی فیرورق؛ پنج شبی است که به محل اسکان عازم شده و تاکنون برای بیش از یک هزار و ۲۰۰ نفر اسکان دادهاند؛ همانطور که خودش میگوید: اگر لوازم مورد نیاز تامین شود، میتوان برای یک هزار و ۶۰۰ نفر اسکان داد.او میگوید: پتو و وسایل گرمایش و بخاری بیشترین موارد مورد نیاز هموطنانمان در منطقه خوی است و مابقی چیزها با همدلی و همنوعی و مهر درست میشود. فقط مردم استرسزا و سراسیمه عمل نکنند.میگویم آقای احمدپور چقدر پول گرفتید تا به اینجا بیایید؟ قهقهای زده و میگوید: انصافا این چند روز نخندیده بودم، بنویس احمدپور برای این زلزله میلیونها میلیون گرفت، البته دعای خیر گرفت.او ادام, ...ادامه مطلب